شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی


غزلم دره‌ای از نسترن و شب‌بو هاست

مرتع درمنه‌ها، دهکده‌ی آهوهاست

این طرف کوچه‌ی بن‌بست نگاه آبی‌ها

آن طرف کوچه‌ی پیوند کمان ابروهاست


 


این خیابان بلندی که به پایین رفته

مال گیسوی به هم ریخته‌ی هندوهاست

غزلم گردش کاشی‌ست در اسلیمی‌ها

غزلم تابش خورشید بر اسکیموهاست


 


باد می‌آید و انجیر مقدس مست از

روسری‌های به رقص آمده در هوهو هاست

هرچه که بر سر من رفته از این قافیه‌ها

از به رقص آمدن باد، میان موهاست


 


تلخ مردن وسط هاله‌ای از ابر و عسل

سرنوشت همه‌ی هسته‌ی زردآلوهاست

کار سختی است ـ ببخشید - ولی می‌گویم ...

اینکه... بوسیدنتان... دغدغه‌ی... کم روهاست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد