شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

محتشم کاشانی/ باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه

باز برخاسته از دشت بلا گرد سپاه

آرزو سایه سپه فتنه جنبت کش شاه

زده بر قلب سپاهی و دلیل است برین

وضع دستارو سراسیمگی پر کلاه

کم نگاه است ز بس حوصله اما دارد

پادشاهانه نگاهی به دل چند نگاه

زان رخ توبه شکن منع نگه ممکن نیست

که شود هر نگه آلوده به صدگونه گناه

دارد ای اختر تابنده به دور تو جهان

روز پر نور دو خورشید و شب تیره دو ماه

گر لب و خط بنمائی به خدا میل کنند

آهوان چمن قدس به این آب و گیاه

زخم ناخورده گذشتم زهم ای سنگین دل

در کمان تیر نگاه این همه دارند نگاه

صحبت ما و تو پوشیده به از خلق جهان

گرچه بر عصمت ما هر دو جهانند گواه

ز انتظار تو غلط وعده‌ام از بیم و امید

همه شب دست به سر گوش به در چشم به راه

منظر دیدهٔ یعقوب ز حرمان تاریک

چهرهٔ یوسف گل چهرهٔ چراغ ته چاه

محتشم رشحه‌ای از لجه رحمت کافی است

گر در آیند به محشر دو جهان نامه سیاه

سیدحسن حسینی - هلا ، روز و شب فانی چشم تو

هلا ، روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو

به مهمان شراب عطش می دهد
شگفت است مهمانی چشم تو

بنا را بر اصل خماری نهاد
ز روز ازل بانی چشم تو

پر از مثنوی های رندانه است
شب شعر عرفانی چشم تو

تویی قطب روحانی جان من
منم سالک فانی چشم تو

دلم نیمه شب ها قدم می زند
در آفاق بارانی چشم تو

شفا می دهد آشکارا به دل
اشارت پنهانی چشم تو

هلا توشه راه دریا دلان
مفاهیم طوفانی چشم تو

مرا جذب آیین آیینه کرد
کرامات نورانی چشم تو

از این پس مرید نگاه توام
به آیات قرآنی چشم تو