شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

عماد خراسانی / عیبم مکن ای دوست اگر زار بگریم


عیبم مکن ای دوست اگر زار بگریم
بگذار بگیریم من و بگذار بگریم


بگذار که چون مرغ گرفتار بنالم
بگذار که چون کودک بیمار بگریم


می خوردن من بهر طرب نیست خدا را
حالی است که بی طعنه اغیار بگریم


تنها نه بحال خود از این مستی هر شب
بر حالت این مردم هشیار بگریم


برهر که در این دام مصیبت شده پابند
بر شاه و گدا، پیر وجوان ، زار بگریم


بر لاله نو سر زده از دامن هامونبر غنچه نشکفته گلزار بگریم


زین عهد و وفائی که جهانراست هر آنکو
بگذاشته لب بر لب دلدار بگریم


این کاسه سر ها همه خاک است بفردا
بگذار که با زمزمه تار بگریم


جا دارد اگر تابصف حشر عمادا
پبوسته از این بخت نگونساز بگریم


عماد خراسانی - چیست این آتش؟



چیست این آتش سوزنده که در جان من است ؟

چیست این درد جگر سوز که درمان من است ؟


از دل ای آفت جان صبر توقع داری
مگر این کافر دیوانه بفرمان من است


آنچه گفتند ز مجنون و پریشانی او

درغمت شمه ای ازحال پریشان من است


ماه را گفتم و خورشید وبخندید به ناز
کاین دو خود پرتوی از چاک گریبان من است


عالمی خوشتر از ان نیست که من باشم و دوست
این بهشتی است که درعالم امکان من است


آمد ورفت و دلم برد وکنون حاصل وصل
اشک گرمی است که بنشسته بدامان من است


کاش بی روی تو یک لحظه نمی رفت زعمر
ورنه این وصل که باز اول هجران من است


اندر این باغ بسی بلبل مست است عماد
داستانی است که او عاشق دستان من است


عماد خراسانی / سرم بر سینه ی یار است ، از عالم چه می خواهم ؟


سرم بر سینه ی یار است ، از عالم چه می خواهم ؟
به چنگم زلف دلدار است ، از عالم چه می خواهم ؟

تو را میخواستم ، افتاده ای چون گل ببالینم
فراغم از گل و خار است ، از عالم چه می خواهم ؟

تو بودی آنکه من میخواستم روزی مرا خواهد
دگر کِی با کسم کار است ، از عالم چه می خواهم ؟

مرا پیمانه عمری بود خالی از می عشرت
کنون این جام سرشار است ، از عالم چه می خواهم ؟

بیا بر چشم بیخوابم نشین ، گل گوی و گل بشنو
تو یارم شو ، خدا یار است ، از عالم چه می خواهم ؟

اگر نالیده بودم حالیا از بخت می بالم
وز آنم شکر بسیار است ، از عالم چه می خواهم ؟

دلم رنجور حرمان بود و جانم خسته ی هجران
طبیب اکنون پرستار است ، از عالم چه می خواهم ؟

نمیکردم گمان روزی شود بیدار بخت من
کنون این خفته بیدار است ، از عالم چه می خواهم ؟

مرا طبعی است چون دریا و دریائی است گوهر زا
چه باک از سهل و دشوار است ، از عالم چه می خواهم ؟

نگارم می نویسد ، مستم و تب کرده شوقم
سرم بر سینه ی یار است ، از عالم چه می خواهم ؟