مادر که کسی به فکر فردایش نیست
یک ذره امید توی رویایش نیست
هر روز نگاه می کنم جز زیلو
یک تکه بهشت زیر پاهایش نیست
خوشا آنان که هر شامان ته وینند
سخن واته گرن واته نشینند
گرم دسرس نبی آدم ته وینم
بشم آنان بوینم که ته وینند
مانده از شبهای دورادور
بر مسیرِ خامُشِ جنگل
سنگچینی از اجاقی خُرد
اندرو خاکسترِ سردی
همچنان اندر غباراندودهی اندیشههای من ملال انگیز
طرحِ تصویری در آن هر چیز
داستانی حاصلش دردی
روزِ شیرینم که با من آشتی داشت
نقشِ ناهمرنگ گردیده
سرد گشته سنگ گردیده
با دمِ پاییزِ عمرِ من کنایت از بهارِ روی زردی
همچنان که مانده از شبهای دورادور
بر مسیرِ خامُشِ جنگل
سنگچینی از اجاقی خُرد
اندرو خاکسترِ سردی
نیما یوشیج