شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

شعری از امیرحسین خوشحال

به منظور صفا و عشق و حالی!
سفر رفتیم یک شهر شمالی

هوای شهر ما آلوده بود و
هوای شهر آن ها بود عالی!

پتو و سفره را برداشت مادر
پدر هم توی دستش بود قالی

لب دریا رسیدیم و نشستیم
به سختی جور شد یک جای خالی!

نشد یک خانه یا ویلا بگیریم!
( دلیلش نیست اصلا ضعف مالی!)

دو ساعت بعد داداش بزرگم
خرید از سوپری پاچین و بالی!

من و داداش دیگر هم در این حین
به فکر گوجه بودیم و زغالی!

بگویم با شما چیزی که دیدم
نباشد حرف من هرگز خیالی

عزیزی بر سر خود روسری داشت!
یکی هم داشت یک مقدار شالی!

به پای عده ای شلوارکِ شیک!
وَ طرحش گل گلی یا خال خالی!

یکی قلیان لیمو می کشید و
یکی دنبال طعم پرتقالی!

صدای ضبط ماشینی بلند و
گروهی هم شده حالی به حالی!

وَ دریا بود تیره از کثیفی!
وَ ساحل هم شبیه آشغالی!

تمام نرخ ها چندین برابر
به طوری که مُخم کرد اتصالی!

ولی با این همه از بهر سوغات
خریدم یک عدد ظرف سفالی

یقین دارم حسابی سود کرده
به جز آلوچه ای، مَرد بلالی!

خیابان در خیابان بود خودرو
چه ایرانی، چه چینی، چه نپالی!!

به جان مادرم دریا ندیدم
ز فرط جمعیت در آن حوالی.