همۀ گاوها گوساله به دنیا می آیند
من گوساله گاو به دنیا آمدم
شیرم را دوشیدند
شاخم را شکستند
از دباغخانه که برگشتم عزیز شدم
حالا نشسته ام پشت ویترین گالری کفش
سایز 37
درست اندازۀ پای ملیحه!
قهوهای سوخته
صبحِ به این زودی
جان می دهد برای زل زدن به چشمان میشی ات
گرگی که در چشمانم نبود
گیج می شود
که طعم تلخ دهانش
و تلو تلو خوردنش
از قهوه ای سوخته بود
یا ...
مرخصی می گیرم
من
می خواهم تو را بکشم
اما
چاقو را در سینهی خود فرو می کنم
تو کشته خواهی شد
یا من؟
خواب
حالا که رفته ای، بیا
بیا برویم
بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت…
لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است.
تور بر سینه سراب نشست، لرزه بر آبشار نور افتاد
پیر مردی سوار بر قایق؛ باز دریا دلش به شور افتاد
آمد و تور نخنمایش را باز همخوابه کرد با امواج
ماهیِ پوله پوشِ چشم آبی، دست یک عده بی شعور افتاد
ماهی سرخ و کوچک دریا رفت و دیگر کسی ندید او را
روزی از روزهای بارانی، توی تنگابهی بلور افتاد
او که هر روز با رفیقانش، بال در بال موج میرقصید،
آه! تصنیف موج یادش رفت، از رفیقان خویش دور افتاد
شانزده سال بعد از آن قصه، با تمام وجود حس کردم
من همان ماهیام که چندی پیش، دل به دریا زد و به تور افتاد