شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

غزلی بسیار زیبا از علیرضا بدیع


تور بر سینه سراب نشست، لرزه بر آبشار نور افتاد

پیر مردی سوار بر قایق؛ باز دریا دلش به شور افتاد

 

آمد و تور نخ‌نمایش را باز همخوابه کرد با امواج

ماهیِ پوله پوشِ چشم آبی، دست یک عده بی شعور افتاد

 

ماهی سرخ و کوچک دریا رفت و دیگر کسی ندید او را

روزی از روزهای بارانی، توی تنگابه‌ی بلور افتاد

 

او که هر روز با رفیقانش، بال در بال موج می‌رقصید،

آه! تصنیف موج یادش رفت، از رفیقان خویش دور افتاد

 

شانزده سال بعد از آن قصه، با تمام وجود حس کردم

من همان ماهی‌ام که چندی پیش، دل به دریا زد و به تور افتاد

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد