شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

سه شعر لری از باباطاهر عریان


دلا خوبـــان دل خونیــــن پســـندند

دلا خون شو که خوبان این پسندند 

متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست

گروهــــی آن گروهی این پســـندند


###


جدا از رویت ای ماه دل افروز

نه روز از شو شناسم نه شو از روز 

وصــالت گر مـرا گردد میســر

هـــمه روزم شـــود چون عید نوروز 


###


یــکی درد و یــکی درمان پســـندد

یک وصل و یکی هجران پسندد 

من از درمان و درد و وصل و هجران

پســندم آنچه را جانان پسـندد 



دوبیتی عاشقانه از بابا طاهر


عزیزم کاسه چشمم سرایت

میان هر دو چشمم خاک پایت

از آن ترسم که غافل پا نهی باز

نشیند خار مژگانم به پایت







دوبیتی لری بابا طاهر


خوشا آنان که هر شامان ته وینند

سخن واته گرن واته نشینند

گرم دسرس نبی آدم ته وینم

بشم آنان بوینم که ته وینند




سر سر گشته ام سامون نداره ...بابا طاهر


سر سر گشته ام سامون نداره

دل خون گشته ام درمون نداره

بکافر مذهبی دل بسته دیرم

که در هر مذهبی ایمون نداره





دلا غافل ز سبحانی چه حاصل ... بابا طاهر


پسندی خوار و زارم تا کی و چند

پریشان روزگارم تا کی و چند

ته که باری ز دوشم برنگیری

گری سربار بارم تا کی و چند


-----


دلا غافل ز سبحانی چه حاصل

مطیع نفس و شیطانی چه حاصل

بود قدر تو افزون از ملایک

تو قدر خود نمیدانی چه حاصل


------


خور از خورشید رویت شرم دارد

مه نو زابرویت آزرم دارد

بشهر و کوه و صحرا هر که بینی

زبان دل بذکرت گرم دارد


-----


 خدایا داد از این دل داد از این دل

نگشتم یک زمان من شاد از این دل

چو فردا داد خواهان داد خواهند

بر آرم من دو صد فریاد از این دل