هر چه بودی هر چه بودم .دم مزن .!گفتم به چشم"
تا به دریا خاک راهت را نمی ، رفتم به چشم
ساحل امن و قرارم موج گیرد دم به دم
در دل دّر ذره گشتم ذره را سفتم به چشم
شرق را تسخر ز ابری شد که سایه شد به بام
سایه افکن مهر من گر مهر بنهفتم به چشم
شوق مطلع بر غزل زد ، قافیه گم در غبار
خواب معنا دیده را هر مقطعی خفتم به چشم
راز تعبیری ز عشقم رمز تاویل می است
چله داری کن رضا را ، دُرد مَی ،گفتم به چشم
اشک حسرت میدمد از آینه زین عکس خام
از طلب زن غوطه تا من خویش آشفتم به چشم