شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

درویش حسن خراباتی - چو یاد میکنم آن کاروان شیدا را


چو یاد میکنم آن کاروان شیدا را

به گام های جوان سنگ های خارا را

امید من همه آن بود روزگارانی

که آبشار کنم واژه های تنها را

ز شور و شیفتگی چنگ می زدم بر راه

چو گرد باد درختان پای در پا را

چه روزها و چه شب ها که تا سپیده دمان

شکیب داده بسی کام نا شکیبا را

مرا به دست چه از بادها و باران هاست

که از سراچه چرکین برون نهم پا را

کنون به دست همین چند برگ پاییزی است

دریغ ودرد که آتش زدم سبد ها را

نه زهرخند دگر مینمایدم لبخد

نه جز فریب بها می دهم فریبا را

چو بر تو چنگ زنانیم و از تو رنگ پذیر

تو رنگ رفته خراباتیا مکن مارا .



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد