منبع عکس: برنا
شدم مانند رود از بارشی جریان که می گیرد
که من بد جور دلتنگ توام باران که می گیرد
دلم تنگ است می دانی پناهم شانه های توست
کمی اشک است درمانش دل انسان که می گیرد
من آن احساس دلتنگی ناگاه پس از شوقم
شبیه حس دیدارم ولی پایان که می گیرد
غروبی تلخ و دلگیرم غروب دشت تنهایی
دل دشتم من از نی ناله چوپان که می گیرد
چه بی راهم چه از غم ناگزیرم من چه ناچارم
شبیه حس یک قایق شدم طوفان که می گیرد
چقدر از خاطراتت ناگزیرم نه گریزی نیست
منم و باز باران بین قم تهران که می گیرد
تو را عشق تو را آسان گرفت اول دلم اما
چه مشکل می شود کارم دلم آسان که می گیرد
سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را
ولی باران که می گیرد ...ولی باران که می گیرد
منبع عکس: تسنیم
گاه مثل غزلی تازه که ناگاه بیاید
یک نفر کاش که با خستگی ام راه بیاید
چشم دارم به نگاهی و براهی که تو باشی
شب قدم میزنم از شوق اگر ماه بیاید
عشق دارد سر دیوانگی و عقل ندارد
یک نفر کاش در این مساله کوتاه بیاید
اخم کن تا غزلی تازه بیاید به سراغم باز هم فاصله افتاده میان من و راهم
شعر با اخم تو اشکی ست که ناگاه بیاید
یک نفر کاش در این فاصله از راه بیاید