شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

رضا نیکوکار/ می روی بعد تو پای سفرم می شکند


می روی بعد تو پای سفرم می شکند

مهره به مهره تمام کمرم می شکند


مرگ می آید و در آینه ها می بینم

زندگی مثل پلی پشت سرم می شکند


چار دیوار اتاق از تو و عکست خالی ست

یک به یک خاطره ها دور و برم می شکند


من که مغرورترین شاعر شهرم بودم

به زمین می خورم و بال و پرم می شکند


نقشه ها داشت برایم پدر پیرم ...آه

بغض من پای سکوت پدرم می شکند


هیچ کس مثل تو در سینه ی خود سنگ نداشت

بعد از این هرچه که من دل ببرم می شکند


می تراود مهتاب و غم این خفته ی چند

خواب در پنجره ی چشم ترم می شکند ...


رضا نیکوکار/ خوابیده ای آرام مثل بچه قوها


خوابیده ای آرام مثل بچه قوها


بیــدارم امــا با تمـــام آرزوهــا




بیدارم و حال مرا باید ببخشــی


که دست بردم بی اجازه لای موها




من انجماد سال ها تنهایی ام ... آه 


آتش بریز ، آتش برایم در سبوها




با دست خالی آن قدَر پای تو ماندم 


که قطره قطره جمع شد این آبروها




یک چشمه از کلّ هنرهای تو کافی ست 


تا آب رفته باز برگردد به جوها




وقتی تو باشی هیچ معنایی ندارد 


لبخند دخترخاله ها ، دخترعموها!




ای آسمان!چشم از زمین بردار دیگر


خواب است امشب ماه زیر این پتوها

رضا نیکوکار/ زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است


زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است

دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است


هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است

بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است


تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند

هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است


بیشتر از من طلب کن عشق! من آماده ام

خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است


از سمرقند و بخارا می شود آسان گذشت

دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است


عاشقم...یعنی برای وصف حال و روز من

هرچه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است


من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم

جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!