شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

شعری از علی نیکو



در غیاب ما سبو در پیک رندان میکنی
خویش رابی بش وکم تقدیم ایشان میکنی


با نوای نای ما آزرده میگردی ولی
رقص مستی بادف وچنگ غریبان میکنی


صد هزاران عشوه را با ناز بیرون میبری
خار غم در دیده وقلب عزیزان میکنی


با رقیبان می نشینی تا سحر در میکده
چهره بر دیدار ما هر روز پنهان میکنی


چون که میدانی خریداری کنم ناز تو را
تکیه بر تخت تکبر همچو شاهان میکنی


عیب خود هرگز نمی بینی وسر مستی کزآن
جرات توهین به افکار بزرگان میکنی


روی بر می تابی از دیدار این آشفته دل
کار دل را در فراقت سهل وآسان می کنی


هر سحر می سوزم از هجران تو چون شمع وتو
خنده ها بر شعله های شمع سوزان می کنی


دوش در بستان به مستان بوسه دادی رایگان
چون که شد نوبت به ما بستان ومستان می کنی


یوسف بخت تو از مصر جفایت می رود
گریه ها هر روز وشب بر ماه کنعان می کنی


با جدایی ((لاله)) را هرگز نمی باشد غمی
تا دلت را هر نفس تقدیم جانان می کنی.