در میان من و تو فاصله هاست
گاه می اندیشم،
– می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری!
تو توانایی بخشش داری
دستهای تو توانایی آن را دارد
– که مرا
زندگانی بخشد
چشم های تو به من می بخشد
شورِ عشق و مستی
و تو چون مصرعِ شعری زیبا
سطرِ برجسته ای از زندگی من هستی.
ابر بارنده به دریا میگفت:
گر نبارم تو کجا دریایی؟
در دلش خندهکنان دریا گفت:
ابر بارنده
در آسمان آبی
ابر سیاه ولوله بر پا کرد
رگبار اگر که کرد شکوفان
بر روی سنگفرش خیابان
گلبوتههای سرخ
در شهر و در بسط بیابان
بید سپید زردی
برگش را
مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر و ناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرا با یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
دو چشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
در افتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذار و بگذر
به او گفتم: حمید از هجر فرسود!
به من گفتا: جهان بگذار و بگذر