شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

پاییز - تورج نگهبان



غمگین چو پاییزم ، از من بگذر

شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم


بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر

بگذار ای بی خبر بسوزم ،

چون شمعی تا سحر بسوزم


دیگر ای مه به حال خسته بگذارم ،

بگذر و با دل شکسته بگذارم

بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم
بگذر از من تا به سوز دل بسوزم
آه ، در غم این عشق بی حاصل بسوزم

بگذر تا در شرار من نسوزی ، بی پروا در کنار من نسوزی
همچون شمعی به تیره شب ها
می دانی عشق ما ثمر ندارد ، غیر از غم ، حاصلی دگر ندارد
بگذر زین قصه ی غم افزا

غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر
سر تا به پا عشقم ، دردم ، سوزم
بگذشته در آتش همچون روزم
غمگین چو پاییزم ، از من بگذر
شعری غم انگیزم ، از من بگذر



بر تو آن خاطره آسوده سوگند - تورج نگهبان


بر تو آن خاطره آسوده سوگند
بر تو ای چشم گنه آلوده سوگند
بر آن لبخند جادویی
بر آن سیمای روشن
که از چشمان تو افتاده
" آتش بر هستی من "

 

عمری هر شب در رهگذارت
ماندم چشم انتظارت
شاید یک شب بیایی
دردا تنهای تنها
بگذشته بی تو شبها
در حسرت و جدایی

عاشقی گم کرده ره بی آشیانم
مانده بر جا آتشی از کاروانم
زین پس محزون و خاموشم
عشقت خاکسترم کرد
در دست باد پاییزی
" نشکفته پرپرم کرد "

عمری هرشب در رهگذارت
ماندم چشم انتظارت
شاید یک شب بیایی
دردا تنهای تنها
بگذشته بی تو شبها
" در حسرت و جدایی "



سوزم از آتش جدایی ای امید دلم کجایی - تورج نگهبان


سوزم از آتش جدایی ای امید دلم کجایی
شب به یاد تو گذشت و سپیدۀ سحردمیده
چشم من بوده به راهت ولی نخفته تا سپیده
سوزم از آتش جدایی ای امید دلم کجایی

دمی با من نمانده، می گذری
به سوز دل نشانده، می گذری
نگاهم را نمی دیدی که موج آرزوها بود
اگر رازم نپرسیدی نگاه من که گویا بود

سوزم از آتش جدایی ای امید دلم کجایی
سوزان شرری ز نگه زده ای تو به جان
دیگر شده این دل من همه، سوز نهان
همره دل رفته ای از آشیانم نازنینا خدا نگهدار
همچو امید از بر من رفته ای آفرینا خدا نگهدار
سوزم از آتش جدایی ای امید دلم کجایی




قسم به دلهای خسته خسته دلان - تورج نگهبان


قسم به دلهای خسته خسته دلان

قسم به قلب شکسته خسته دلان

به آه بر لب نشسته خسته دلان

که من در این سینه جز غمی آشنا ندارم به دل همزبان ندارم

از او جدا مانده ام در این رهگذر ز یارم نشان ندارم

ببین به شام بی ستاره ام ، نکرده چاره ام ، نگاه چاره سازی

نخوانده با نوای خسته ام ، نی شکسته ام ، نوای دلنوازی

ز حسرتم آه بی ثمر بر لب تا کی ، یارب تا کی

به خلوتم شام بی سحر یا رب تا کی ، امشب تا کی

شنیده ای ترانه حزینم به نیمه شب کلام آتشینم

ز حسرتم آه بی ثمر بر لب تا کی ، یارب

------------------------------

این شعر توسط بانو مرضیه به زیبایی اجرا شده است. البته خوانندگان دیگری هم اجرا کرده اند.