شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

محمدحسین بهرامیان/


گیرم اندوه تــــــو خواب است ونگاه تو خیال

پس دلم منتظر کیست عزیز این همه سال

پس دلم منتظر کیست که من بی خبرم

کــــــه من از آتش اندوه خودم شعله ورم

ماه یک پنجره وا شد به خیالم کـــــه تویی

همه جا شور به پا شد به خیالم که تویی

باز هم دختر همسایه همانی کـه تو نیست

باز هم چشم من و او که نمی دانم کیست

باز هم چلچله آغــاز شد از سمت بهار

کوچه یک عالمه آواز شد از سمت بهار

پیرهن پــــــــــــــاره گل جمله تبسم شده است

یوسف کیست که در خنده ی او گم شده است

این چه رازی است که در چشم تو باید گم شد

باید انگشت نمای تـــــــــــــــو و این مردم شد

به گمانم دل من بـــــــــاز شقایق شده ای

کار از کار گذشته است تو عاشق شده ای

یال کوب عطش است این که کنون می آید

این که با اسب گل از سمت جنون می آید

بی تو بی تو چه زمستانی ام ایلاتی من

چقدر سردم وبــــــــــارانی ام ایلاتی من

تـــو کجایی ومن ساده ی درویش کجا؟

تو کجایی ومن بی خبر از خویش کجا؟

دل خزانسوز بهاری است بهاری است که نیست

روز وشب منتظر اسب و سواری است که نیست

در دلــــم این عطش کیست خدا می داند

عاشقم دست خودم نیست خدا می داند

عاشق چشم تـــــــو هستیم و زما بی خبری

خوش به حالت که هنوز از همه جا بی خبری

محمدحسین بهرامیان/ کلاغ پر


قناری ، سار، بلبل ؛ پر، پرستو پر، کبوتر پر

خزانسوزست باغ دل هرآن گل نازنین تر پر


من وحسرت نشینی ها من واین سخت جانی ها

تــو از دلبستگی هـا پـر تـو تـا یک آسمان پـر / پـر


تمام زندگی تکرار یک کوچ است یک پرواز

تمـام زندگی تکرار یک گل یک گل پــرپــر


تو وچون گل شکفتن ها تو وتا اوج رفتن ها

من و خارِ جنون در دل من و تیـــــرخطر درپر


تمام سینه سرخان روی بال خویش می بردند

تو را وقتی کــــه زخــم یک کبوتر داشتی در پر


چه می خواهی دگر از من بگیر ویک جنون بشکن

اگـــــر آیینــه آیینـــه اگــــر دل دل اگـــــر پــر پــــر


من از افسانه ی موهوم دل بایست می خواندم

کـــــه در اسطوره ی آتش سیاوش پر سمندر پر


همیشه قسمتم این کنج محنت نیست می دانم

بــه سوی چشمهایت می گشایم روزی آخــر پــر


محمدحسین بهرامیان/ ماه اگر در شبکلاه زر زری زیباتر است


 

ماه اگر در شبکلاه زر زری زیباتر است 

ماه عالمتاب من در روسری زیباتر است

 

گر چه زیبا می زند پیدا شدن بر موی او 

گم شدن در آن شب نیلوفری زیبا تر است

 

عشق را در گنجه ی سبز قدیمی دیده ام 

چشمش از نار و ترنج کودری زیباتر است

 

"همدلی از همزبانی خوشتر" اما اینکه تو 

با زبان از همدلان دل می بری زیباتر است

 

مادرم می گفت دختر های باغ لشکری 

مثل حوری هر یک از آن دیگری زیباتر است

 

سینه ریز سکه کوب دخترانش در غروب 

از قِران آفتاب و مشتری زیباتر است

 

من به او می گفتم اما - خوب یا بد- گل پری

گل پری از هر چه حوری وپری زیباتر است

 

بلولای دختران مثل گل بر روسریش

از سکوت این شب کاکل زری زیباتر است

 

او که من می خواهمش گلخنده های شرقی اش

توی باغ رنگ رنگ روسری زیباتر است