شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

کیوان شاهبداغی/ وقتی که آمدی


وقتی که آمدی

آهسته در بزن

تا نشنود دو گوش حریفان صدای عشق

دل بشنود صدای تو ، بیداد می کند

وقتی که آمدی

در ، پشت سر مبند

وقتی سلام تو را بشنود سکوت

از دست می رود

وانگه بهانه ات ،

 بگرفته دست غم

از آن دری که تو آیی ، بدر رود

دیگر مجال ماندن بغضی به خانه نیست

گل می دهد برای تو آن  بوته یاس

خالیست خانه ،

ولی من برای تو

از روزگار دور

در گوشه ای که نبیند نگاه غیر

پنهان نموده کمی خاطرات خوش

لبخند مانده کمی ، سهم چشم تو

یک دم از این نفس ، که سلامی شود تو را

امید را به یاد تو در کنج این دلم

در گوشه ای که نشکندش سنگ روزگار ،

پنهان نموده ام

یک خرده جان ، که تو را هدیه می کنم

ای مهربان من

وقتی که آمدی

آهسته نام مرا پشت در بگو

آرام تر ، دل غمدیده را بخوان

دل تاب دیدن یکباره ات که نیست

می گیرد آن زبان طپش

می رود ز دست

ای مهربان من ، دیگر بیا

 ولی ...

آهسته در بزن

محمدعلی سپانلو/ زمستان

با شاخه ی گل یخ
از مرز این زمستان خواهم گذشت

جایی کنار آتش گمنامی

آن وام کهنه را به تو پس می دهم

تا همسفر شوی

با عابران شیفته ی گم شدن

شاید حقیقتی یافتی

همرنگ آسمان دیار من

شهری که در ستایش زیبایی

دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی

لب می زنم

و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم

چیزی که از تو وام گرفتم

مهر تو را به قلب تو پس می دهم

آری قسم به ساعت آتش

گم می کنم اگر تو پیدا کنی

این دستبند باز شد اینک

از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست

محمدعلی رستمی/ برون نمی رود از دل خیال خام وصالت


برون نمی رود از دل خیال خام وصالت

اگر چه رفته وصالت ولی خوشم به خیالت

 

شبیه معجزه هستی پر از سوال و معما

هنوز مانده به ذهنم جواب خیل سوالت

 

به پشت شهر تو مانده نزاع ماهی و دریا

درون شهر تو یک کس نمی رسد به کمالت

 

شبی که با تو نشستم شروع زندگی ام شد

شروع تازه ی شعرم ، سرودن از خط و خالت

 

ببین که منتظرم باز دوباره مست تو باشم

عزیز بتکده باشی نگاه من به جمالت

 

اگر چه چیده ای از باغ ما فراوان سیب

بگو ز باغ تو چینم کمی ز سیب حلالت

 

وصال شهر تو باشم کنار خلوت باران

دوباره دل بسپارم به سایه های خیالت