شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

فریدون مشیری/ بهار

فریدون مشیری


ای بهار

ای بهار
‌ای بهار
تو پرنده‌ات‌‌ رها
بنفشه‌ات به بار
می‌وزی پر از ترانه
 می‌رسی پر از نگار
 هرکجا رهگذار تست
شاخه‌های ارغوان شکوفه ریز
 خوشه اقاقیا ستاره بار
بیدمشک زرفشان
لشکر ترا طلایه دار
 بوی نرگسی که می‌کنی نثار
برگ تازه‌ای که می‌دهی به شاخسار
چهره تو در فضای کوچه باغ
شعر دلنشین روزگار
آفرین آفریدگار
ای طلوع تو
 در میان جنگل برهنه
 چون طلوع سرخ عشق
چون طلوع سرخ عشق
 پشت شاخه کبود انتظار
ای بهار
‌ای همیشه خاطرات عزیز!
عاقبت کجا؟
کدام دل؟
کدام دست؟
آشتی دهد من و ترا؟
تو به هر کرانه گرم رستخیز
 من خزان جاودانه پشت میز
یک جهان ترانه‌ام شکسته در گلو
 شعر بی‌جوانه‌ام نشسته روبرو
پشت این دریچه‌های بسته
می‌زنم هوار

ای بهار‌ ای بهار ‌ای بهار


در پیله تا به کی بر خویشتن تنی

پرسید کرم را مرغ از فروتنی

تا چند منزوی در کنج خلوتی

دربسته تا به کی در محبس تنی

 در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ  

خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی

هم سال های من پروانگان شدند

جستند از این قفس،گشتند دیدنی

در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ

یا پر بر آورم بهر پریدنی

اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟

عبید زاکانی - بکشت غمزه ی آن شوخ بی‌گناه مرا



بکشت غمزه ی آن شوخ بی‌گناه مرا

فکند سیب زنخدان او به چاه مرا


غلام هندوی خالش شدم ندانستم

کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا


دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی

ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا


هزار بار فتادم به دام دیده و دل

هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا


ز مهر او نتوانم که روی برتابم

ز خاک گور اگر بردمد گیاه مرا


به جور او چو بمیرم ز نو شوم زنده

اگر به چشم عنایت کند نگاه مرا


عبید از کرم یار بر مدار امید

که لطف شامل او بس امیدگاه مرا



کاظم بهمنی - مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را برده است



مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را برده است
خاطرم از مرگ تلخ جوجه ها آزرده است


هر زمان یادت می افتم مثل قبرستانم و
سینه ام سنگ مزار خاطرات مرده است


ناسزا گاهی پیام عشق دارد با خودش
این سکوت بی رضایت نه؛ به من برخورده است


غیر از آن آیینه هایی که تقعر داشتند
تا به حالا هیچ کس کوچک مرا نشمرده است


تیر غیب از آسمان یک روز پایین می کشد
آن کسانی را که ناحق عشق بالا برده است


آن گلی را که خلایق بارها بو کرده اند
تازه هم باشد برای من گلی پژمرده است