شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

آن قصر که جمشید در او جام گرفت


آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت


بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت




این کهنه رباط را که عالم نام است


این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است


بزمی‌ست که وامانده صد جمشید است
قصریست که تکیه‌گاه صد بهرام است




این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت


این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت


هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت




این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت


این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت



دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست


دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست


کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست