شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

این قافله عمر عجب میگذرد


این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد


ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد




این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت


این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت
چون آب به جویبار و چون باد به دشت


هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت
روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت




هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا


هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا


معلوم نشد که در طربخانه خاک
نقاش ازل بهر چه آراست مرا




از آمدن و رفتن ما سودی کو


از آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار وجود عمر ما پودی کو


در چنبر چرخ جان چندین پاکان
می‌سوزد و خاک می‌شود دودی کو




افسوس که نامه جوانی طی شد


افسوس که نامه جوانی طی شد
وان تازه بهار زندگانی دی شد


حالی که ورا نام جوانی گفتند
معلوم نشد که او کی آمد کی شد