این قافله عمر عجب میگذرددریاب دمی که با طرب میگذرد
این کوزه چو من عاشق زاری بودهستدر بند سر زلف نگاری بودهست
جامی است که عقل آفرین می زندشصد بوسه ز مهر بر جبین می زندش
ای بی خبران شکل مجسم هیچ استوین طارم نه سپهر ارقم هیچ است