کز ضخامت سیمان گذشت
و قشر سنگی را
در کوچهی شبانهی بابُل
تا منتهای پردهی بودن
شکافت
آن سبزه زندگانی بود
□
آن سبزه زندگانی بود
و پای باطل تو
آن پای بویناک
با چکمههای کور
آن سبزه را شکست
آن سبزه
رویش آزادی
آن سبزه
آزادی بود
مانند همیشه چشم هایم به در است
بر سفره ی ما جگر نه ، خون جگر است
ته مانده ی سفره ی شما را آورد
آری ، پدرم مورچه ی کار گر است
این سیب را چگونـــــه دهــــــانی نچیده است
این سیب را که این همه سرخ و رسیده است
سیبی کــــــه عکس عادت و قانون جاذبه
سوی خودش تمام زمین را کشیده است
بی شک کلید روضه ی رضوان به دست اوست
آن باغبـــان کــــــه میوه چنین پروریــــده است
بازار سیب سخت کســـــــاد است حیرتا!
این سیب را خدا ز چه باغی خریده است
این کیست این که در تب سیبی چنین قشنگ
دست و دل از تمــــــام عـزیــــــزان بریده است
این مرد این که در پی یک میوه ی حلال
از عرش تا به فرش خدا را دویده است
آری منم که در تب سیبی چنین قشنگ
اینگونـــــه رنگ سبز سرودم پریده است.
منبع عکس: imna
ای بوسه ات شراب و ،
از هر شراب خوش تر
ساقی اگر تو باشی ، حالم خراب خوش تر
بی تو چه زندگانی ؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن ، از هر شباب خوش تر
جز طرح چشم مستت ، بر صفحه ی امیدم
خطی اگر کشیدم ، نقش بر آب خوش تر
خورشید گو نخندد ، صبحی تتق نبندد
ای برق خنده هایت ، از آفتاب خوش تر
هر فصل از آن جهانی است ، هر برگ داستانی
ای دفتر تن تو ، از هر کتاب خوش تر
چون پرسم از پناهی ، پشتی و تکیه گاهی
آغوش مهربانت ، از هر جواب خوش تر
خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت
ای شیوه ی نگاهت ، از شعر ناب خوش تر
قطار میرود
تو میروی
تمامِ ایستگاه میرود
و من چقدر سادهام
که سالهای سال
در انتظارِ تو
کنارِ این قطارِ رفته ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاهِ رفته
تکیه دادهام
قیصر امینپور