شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

رباعی "مورچه کارگر" اثر "جلیل صفربیگی"


مانند همیشه چشم هایم به در است

بر سفره ی ما جگر نه ، خون جگر است

 

ته مانده ی سفره ی شما را آورد

آری ، پدرم  مورچه ی  کار گر  است 




 

"این سیب را چگونـــــه دهــــــانی نچیده است" اثر "جلیل صفربیکی"


این سیب را چگونـــــه دهــــــانی نچیده است

این سیب را که این همه سرخ و رسیده است

سیبی کــــــه عکس عادت و قانون جاذبه

سوی خودش تمام زمین را کشیده است

بی شک کلید روضه ی رضوان به دست اوست

آن باغبـــان کــــــه میوه چنین پروریــــده است

بازار سیب سخت کســـــــاد است حیرتا!

این سیب را خدا ز چه باغی خریده است


این کیست این که در تب سیبی چنین قشنگ

دست و دل از تمــــــام عـزیــــــزان بریده است

این مرد این که در پی یک میوه ی حلال

از عرش تا به فرش خدا را دویده است


آری منم که در تب سیبی چنین قشنگ

اینگونـــــه رنگ سبز سرودم پریده است.

 

سبزه



آن سبزه‌
کز ضخامت سیمان گذشت‌
و قشر سنگی را
در کوچه‌ی شبانه‌ی بابُل‌
تا منتهای پرده‌ی بودن‌
شکافت‌
آن سبزه زندگانی بود



آن سبزه زندگانی بود
و پای باطل تو
آن پای بویناک‌
با چکمه‌های کور
آن سبزه را شکست‌
آن سبزه‌
رویش آزادی‌
آن سبزه‌
آزادی بود


ای بوسه ات شراب و ، از هر شراب خوش تر

منبع عکس: imna


ای بوسه ات شراب و ، از هر شراب خوش تر
ساقی اگر تو باشی ، حالم خراب خوش تر

بی تو چه زندگانی ؟ گر خود همه جوانی
ای با تو پیر گشتن ، از هر شباب خوش تر

جز طرح چشم مستت ، بر صفحه ی امیدم
خطی اگر کشیدم ، نقش بر آب خوش تر

خورشید گو نخندد ، صبحی تتق نبندد
ای برق خنده هایت ، از آفتاب خوش تر

هر فصل از آن جهانی است ، هر برگ داستانی
ای دفتر تن تو ، از هر کتاب خوش تر

چون پرسم از پناهی ، پشتی و تکیه گاهی
آغوش مهربانت ، از هر جواب خوش تر

خامش نشسته شعرم ، در پیش دیدگانت
ای شیوه ی نگاهت ، از شعر ناب خوش تر


حسین منزوی



سفر ایستگاه


قطار می‌رود

تو می‌روی

تمامِ ایستگاه می‌رود

و من چقدر ساده‌ام

که سال‌های سال

در انتظارِ تو

کنارِ این قطارِ رفته ایستاده‌ام

و همچنان

به نرده‌های ایستگاهِ رفته

تکیه داده‌ام


قیصر امین‌پور