شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

محمدمهدی سیار / خاموش لب به هجو جهان باز کرده است


منبع عکس: شهرستان‌ادب


خاموش لب به هجو جهان باز کرده است

این زخمِ ناگهان که دهان باز کرده است

 

چشمم بساط چشم فرو بستن از جهان

در این جهان چشم چران باز کرده است

 

اشکم بر آمد از پس گفتن، چه خوب هم...

طفلک اگرچه دیر زبان باز کرده است

 

این چاکِ پیرهن که از آن شرم داشتیم

خود لب به پاک بودنمان باز کرده است

...

من خود به چشم خویش شنیدم هزار بار

هر غنچه ای لبی به اذان باز کرده است

محمدمهدی سیار - چگونه در خیابانهای تهران زنده می مانم؟

منبع عکس: تسنیم


چگونه در خیابانهای تهران زنده می مانم؟

مرا در خانه قلبی هست...با آن زنده می مانم

مرا در گوشه این شهر آرام و قراری هست
که تا شب اینچنین ایلان و ویلان زنده می مانم

هوای دیگری دارم... نفسهای من اینجا نیست
اگر با دود و دم در این خیابان زنده می مانم

شرابی خانگی دائم رگم را گرم می دارد
که با سکرش زمستان تا زمستان زنده می مانم

بدون عشق بی دینم، بدون عشق میمیرم
بدین سان زندگی کردم، بدین سان زنده می مانم

محمدمهدی سیار/ گر قطره ایم...


گر قطره‌ایم از آب وضویی چکیده‌ایم

گر ذره‌ایم، گِرد عبایی دویده‌ایم

 

مثل نسیم قصه دل‌های تنگ را

با شرح صدر، غنچه به غنچه شنیده‌ایم

 

در هم شکست گرده گردون و کوه را

باری که ما به شانه زخمی کشیده‌ایم

 

آوازه‌مان به عالم و آدم رسیده است

هرچند خود ز عالم و آدم بریده‌ایم

 

آسان و سخت عشق سوا کردنی نبود

ما نیز مهر و قهر تو در هم خریده‌ایم

 

ما را فراغ بال نداد این زمین ولی

یک چند پلک خواب پریدن که دیده‌ایم

 

خوابی ست تلخ این قفس تنگ، این جهان

پلکی به هم زنیم از اینجا پریده‌ایم