شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

رضا نیکوکار/ زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است


زخم ها بسیار اما نوشداروها کم است

دل که می گیرد تمام سِحر و جادوها کم است


هر نسیمی با خودش بوی تو را آورده است

بادها فهمیده اند اعجاز شب بوها کم است


تا تو لب وا می کنی زنبورها کِل می کشند

هرچه می ریزی عسل در جام کندوها کم است


بیشتر از من طلب کن عشق! من آماده ام

خواهش پرواز کردن از پرستوها کم است


از سمرقند و بخارا می شود آسان گذشت

دیگر این بخشش برای خال هندوها کم است


عاشقم...یعنی برای وصف حال و روز من

هرچه فال خواجه و دیوان خواجوها کم است


من همین امروز یا فردا به جنگل می زنم

جرأت دیوانگی در شهر ترسوها کم است!

چند این شب و خاموشی ؟ وقت است که برخیزم
 وین آتش خندان را با صبح برانگیزم


گر سوختنم باید افروختنم باید
 ای عشق یزن در من کز شعله نپرهیزم


 صد دشت شقایق چشم در خون دلم دارد
تا خود به کجا آخر با خک در آمیزم


چون کوه نشستم من با تاب و تب پنهان
 صد زلزله برخیزد آنگاه که برخیزم


برخیزم و بگشایم بند از دل پر آتش
وین سیل گدازان را از سینه فرو ریزم


 چون گریه گلو گیرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود در صاعقه آویزم


ای سایه ! سحر خیزان دلواپس خورشیدند
 زندان شب یلدا بگشایم و بگریزم

خواجوی کرمانی/ ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را

ای ترک آتش رخ بیار آن آب آتش فام را

وین جامهٔ نیلی ز من بستان و در ده جام را

چون بندگان خاص را امشب به مجلس خوانده‌ئی

در بزم خاصان ره مده عامان کالانعام را

خامی چو من بین سوخته و آتش ز جان افروخته

گر پخته‌ئی خامی مکن وان پخته در ده خام را

در حلقهٔ دردی کشان بخرام و گیسو برفشان

در حلقهٔ زنجیر بین شیران خون‌آشام را

چون من برندی زین صفت بدنام شهری گشته‌ام

آن جام صافی در دهید این صوفی بدنام را

یک راه در دیر مغان برقع براندازی صنم

تا کافران از بتکده بیرون برند اصنام را

گر در کمندم میکشی شکرانه را جان میدهم

کان دل که صید عشق شد دولت شمارد دام را

شمس لنگرودی - الفبا...



الفبا برای سخن گفتن نیست

برای نوشتن نام توست
اعداد ...
پیش از تولد تو به صف ایستادند
تا راز زادروز تو را بدانند
دست‌های من
برای جست و جوی تو پیدا شدند
دهانم
کشف دهان توست
ای کاشف آتش
در آسمان دلم توده برفی است
که به خنده‌های تو دل بسته است