شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

دور است - سیما یاری


دور است
دور دور
فریادهای کو
تا او نمیرسند
فریادهای کو
در بعد های فاصله سرگشته می شوند
دور است

 


دور دور
پشت هزار تو
پشت هزار پرده به طول هزار سال
خورشید من
از من
دور است
دور دور



از در درآ درآ که دلم بی قرار توست - سیما یاری



از در درآ درآ که دلم بی قرار توست
گلزار من شکفته ی ابر بهار توست

ای روشنایی سحر ای لطف صبحدم
بیدار چشم شب همه در انتظار توست

پنهان نمی شوی که تویی نور آفتاب
در پرده ای و ماه همان پرده دار توست

در پرده تیغ آتش خورشید کی ش؟
در این کبود سرد شکاف از شرار توست

اجر شکیب دشت بر ایام سرد دی
گل خند و خنده های بلند هزار توست

ای گوهری دل که تویی هان نگاه کن
این آبدار لعل دل من نثار توست



فردا دیر است -سیما یاری

 


حالا بیا

با نوازش هایت

با لبخندت

با سلام ات،

ببین!

من پراکنده شدم

با خاک پراکنده ی سرد

از سقوط بمب روی خانه

من پراکنده شدم

با قطرات فواره ی خون

از سقوط شمشیر، روی شریان مگو

با ضرب قمه، روی کتف

من پراکنده شدم

و تو در من بودی

جمع ام کن.

با نگاهت

روشن…

جمع ام کن

در حلقه ی بازوهایت

با بوسه روی زخم گلویم

با بوسه روی زخم کتفم

با بوسه روی قلبم

هنوز

می توانم

با تو دوست بدارم همه ی هستی را

می توانم هنوز….

انگشتم می فشارد آژیر درت را

هنوز می توانی آژیر خطر را احساس کنی….

راه بده به کبوترهایم

راه بده به کبوترهایم

که زمین را، روز را، خورشید را،

و تو را

در پناه بال های درخشان خود می خواهند

فردا دیر است، فردا دیر است،

باز کن این در را بر خدای صلح جاویدان

امروز، اکنون….