شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

شهریار قنبری - در تو خلاصه میشوم، با تو زلال می شوم


منبع عکس: بیتوته



در تو خلاصه میشوم، با تو زلال می شوم

از پر پیراهن تو، پر پر و بال می شوم


در شب یلدایی تو، صاحب روز می شوم

صاحب تحویل شب اول سال می شوم


در قفس ابری شب، ماه اسیر بوده ام

با تو رهاتر از همه، ماه هلال می شوم


با تو زلال می شوم، پر پر و بال می شوم

 شعر محال می شوم، بر این روال می شوم


تا ملکوت جذبه ات، شبانه راه می روم

چون که نظر کرده ی نور لایزال می شوم


خاصیت سروده ها، تمام خواستن نبود

برای از تو دم زدن، شعر محال می شوم


جز غزل شیشه ای ام، شعر مرا سنگ بدان

چون پس از این شاعر تو، بر این روال می شوم



شهریار قنبری - کمی با من مدارا کن


کمی با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم
من گم را تو پیدا کن
تو را از شب جدا کردم
تو را از قصه اوردم
نمیشد با تو بد باشم
نمیشد از تو برگردم


کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن


نه از برگم نه از جنگل
نه از باران نه از شبنم
نه ان تعمیدی رودم
نه ان مریم ترین میرم
منم همسقف دیروزی
که عطر خانگی دارم
که دستان تو را باید
به شام سفره بسپارم
اگر سختم اگر دشوار
اگر سیل مصیبت بار
اگر تلخم اگر بیمار
منم از عشق تو بسیار
من از هم خون و هم گریه
که بغض اش را به دریا داد
که از اوج پریدن ها
بر این ویرانه افتاد


کمی با من مدارا کن
صبوری کن تحمل کن
من گم را تو پیدا کن

شهریار قنبری - تن تو ظهر تابستون به یادم میاره


تن تو ظهر تابستون به یادم میاره

رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره

 

وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره

قهر تو تلخی زندونو بیادم میاره

 

من نیازم تورو هرروز دیدنه

از لبت دوستت دارم  شنیدنه

 

تو بزرگی مثه اون لحظه که بارونمیباره

تو همون خونی که هر لحظه تورگهای منه

 

تو مثه خواب گل سرخی لطیفی مثه خواب

من همونم که اگه بی توباشه جون میکنه

 

من نیازم تورو هرروز دیدنه

از لبت دوستت دارم  شنیدنه

 

تو مثه وسوسه شکار یک شاپرکی

تومثه شوق رها کردن یک بادبادکی

 

تو همیشه مثه یک قصه پر حادثه ای

تو مثه شادی خواب کردن یک عروسکی

 

من نیازم تورو هرروز دیدنه

از لبت دوستت دارم  شنیدنه