شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

شعر "من نگویم که مرا از قفس آزادکنید" اثر "ملک‌الشعرای بهار"


من نگویم که مرا از قفس آزادکنید

قفسم برده به باغی و دلم شادکنید

فصل گل می گذرد هم‌نفسان بهر خدا

بنشینید به باغی و مرا یاد کنید

عندلیبان‌! گل سوری به چمن کرد ورود

بهر شاباش قدومش همه فریاد کنید

یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان

چون تماشای گل و لاله و شمشاد کنید

هرکه دارد ز شما مرغ اسیری به قفس

برده در باغ و به یاد منش آزاد کنید

آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک

فکر ویران شدن خانه صیاد کنید

شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب

یاد پروانه هستی شده بر باد کنید

بیستون بر سر راه است مباد از شیرین

خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید

جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه

ای بزرگان وطن بهر خدا داد کنید

گر شد از جور شما خانه موری ویران

خانه خویش محالست که آباد کنید

کنج ویرانه زندان شد اگر سهم بهار

شکر آزادی و آن گنج خداداد کنید




این قافله عمر عجب میگذرد


این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد


ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد




آن قصر که جمشید در او جام گرفت


آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت


بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه گور بهرام گرفت




سه دوبیتی از باباطاهر


به قبرستان گذر کردم کم وبیش

بدیدم قبر دولتـــمند و درویــش 

نه درویش بیکفن در خــاک رفته

نه دولتمند برده یک کفن بیش 


.......


مو آن رندم که عصیان پیشه دیرم

به دستی جام و دستی شیشه دیرم

اگر تو بی گناهی رو ملک شو

مو از حوا و آدم ریشه دیرم


.......


نهالی کن سر از باغی برآرد

ببارش هر کسی دستی برآرد

برآرد باغبان از بیخ و از بن

اگر بر جای میوه گوهر آرد




دوبیتی اثر بابا طاهر همدانی


دلم از دست تو دایم غمینه

ببالین خشتی و بستر زمینه

همین جرمم که مو ته دوست دیرم

که هر کت دوست دیره حالش اینه