شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

غزلی از حسین منزوی


همواره عشق بی خبر از راه می رسد

چونان مسافری که به ناگاه می رسد

 

وا می نهم به اشک و به مژگان تدارکش

چون وقت آب و جاروی این راه می رسد

 

اینت زهی شکوه که نزدت سلام من

با موکب نسیم سحرگاه می رسد

 

با دیگران نمی نهدت دل به دامنت

چونانکه دست خواهش کوتاه می رسد

 

میلی کمین گرفته پلنگانه در دلم

تا آهوی تو کی به کمینگاه می رسد!

 

هنگام وصل ماست به باغ بزرگ شهر

وقتی که سیب نقره ای ماه می رسد

 

شاعر! دلت به راه بیاویز و از غزل

طاقی بزن خجسته که دلخواه می رسد