این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
در بند سر زلف نگاری بودهست
ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین
دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
هر ذره که بر روی زمینی بودهاست
خورشید رخی زهره جبینی بودهاست
می خوردن و شاد بودن آیین من است
فارغ بودن از کفر و دین، دین من است