شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

این کوزه چو من عاشق زاری بوده‌ست


این کوزه چو من عاشق زاری بوده‌ست
در بند سر زلف نگاری بوده‌ست


این دسته که بر گردن او می‌بینی
دستی‌ست که برگردن یاری بوده‌ست




ای دیده اگر کور نئی گور ببین


ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین


شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهای چو مه در دهن مور بین




دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست


دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست


کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست




هر ذره که بر روی زمینی بوده‌است


هر ذره که بر روی زمینی بوده‌است
خورشید رخی زهره جبینی بوده‌است


گرد از رخ آستین به آزرم فشان
کان هم رخ خوب نازنینی بوده‌است




می خوردن و شاد بودن آیین من است


می خوردن و شاد بودن آیین من است

فارغ بودن از کفر و دین، دین من است


گفتم به عروس دهر کابین تو چیست
گفتا دل خرم تو کابین من است