شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم


ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
این یکدم عمر را غنیمت شمریم


فردا که ازین دیر کهن درگذریم

باهفت هزارسالگان سر بسریم





ای دیده اگر کور نئی گور ببین


ای دیده اگر کور نئی گور ببین
وین عالم پر فتنه و پر شور ببین


شاهان و سران و سروران زیر گلند
روهای چو مه در دهن مور بین




دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست


دوری که در او آمدن و رفتنِ ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست


کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست




جامی است که عقل آفرین می زندش


جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زندش


این کوزه‌گر دهر چنین جام لطیف
می‌سازد و باز بر زمین می زندش

می نوش که عمر جاودانی این‌ست


می نوش که عمر جاودانی این‌ست
خود حاصلت از دور جوانی این‌ست


هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی این‌ست