شب عید مرغ داشتیم
ران به عرفان رسید
سینه به ایثار
دل و جگر به ملیحه
گردن و دنده و بال و ستون فقرات
به من
آنجا بود که فهمیدم
چرا پدر ها ،
اخلاق سگ دارند !
قهوهای سوخته
صبحِ به این زودی
جان می دهد برای زل زدن به چشمان میشی ات
گرگی که در چشمانم نبود
گیج می شود
که طعم تلخ دهانش
و تلو تلو خوردنش
از قهوه ای سوخته بود
یا ...
مرخصی می گیرم
من
می خواهم تو را بکشم
اما
چاقو را در سینهی خود فرو می کنم
تو کشته خواهی شد
یا من؟
خواب
حالا که رفته ای، بیا
بیا برویم
بعد مرگت قدمی بزنیم
ماه را بیاوریم
و پاهامان را تا ماهیان رودخانه دراز کنیم
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت بزنم کنار
بعد
موهایت را از روی لب هایت…
لعنتی
دستم از خواب بیرون مانده است.
تخته نرد
زندگی جفت شش هم که باشد
سودی نخواهد داشت
وقتی تمام خانهها بسته باشند
از مجموعه "صورتیتر از ..." صفحه 43