شب عید مرغ داشتیم
ران به عرفان رسید
سینه به ایثار
دل و جگر به ملیحه
گردن و دنده و بال و ستون فقرات
به من
آنجا بود که فهمیدم
چرا پدر ها ،
اخلاق سگ دارند !
نشسته بودیم
مادر، نصیحتم می کرد:
- عجله نکن، چشم!!
همین حین، دو گنجشک لات بی چشم و رو آمدند
و درست جلوی چشم ما...
مادر سرخ سرخ شد
در دل گفتم:
خوش به حال گنجشک ها
که مشکل سربازی ندارند!
نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده استگشتم نبود، نگرد نیست!