شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

سنگها - غلامرضا بروسان



تو را در کوهستان به خاطر می آورم

      به هنگام در به دریِ باد

      وقتی پلی را از جا می کند

 

      در اتاقی کوچک،  به اندازه‌ی کف دست

      و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است.

 

      تو را به هنگام باریدن باران

      -حلزونی که بیهوده برگی را مرطوب می کند-

 

      تو را در مه

      وقتی که به رود نزدیک می شود

      چون پیغامی خونین به خاطر می آورم

      و سنگ‌ها

      سعی می کنند خونت را پنهان کنند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد