شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

کجاست دختر پاییز ..... باغ کودکی ات - اصغر معاذی



کجاست دختر پاییز ..... باغ کودکی ات

کلاه پوپکـی و سینـه ریــز میخکــی ات

 

دلــم گرفته و دنیــال خلوتــــی دنجــــم

که باز بشکفم از بوسه ی یواشکی ات

 

کــه باز بشکفم و باز بشکفم با تـــو

کمی برقص مرا در لباس پولکی ات

 

چقدر خاطره دارم از آن دهان مَلَس

زبــان شیرینت بــا لب لواشکـی ات

 

شبـی بغــل کن و بـر سیـنه ات بخــوابانــم

به یاد حسرت شب های بی عروسکی ات

 

چگونه در ببرم جان از این هوا تو بگو

اگر رها شـوم از "بازوان پیچکی ات"*

 

اسیــر وشادم چــو بـادبـادکـــی بستــه

به شاخه های درختان باغ کودکی ات !...

 

قصـــه با طعــــم دهان تو شنیـــدن دارد - اصغر معاذی


قصـــه با طعــــم دهان تو شنیـــدن دارد

خــواب،در بستـــر چشمان تو دیدن دارد

 

وقتی از شوق به موهای تو افتاده نسیم

دست در دست تو هــر کوچــه دویدن دارد

 

تاک، ازبوی تَنَت مست، به خود می پیچد

سیب در دامنت احســـــاس رسیدن دارد

 

بیــخ گوش تو دلاویزترین بـــاغ خــــداست

طعـــم گیلاس از این فاصله چیــــدن دارد

 

کودکی چشم به در دوخته ام...تنگ غروب

دل مـن شـــــوقِ در آغــــــــوش پریدن دارد

 

"بوسه" سربسته ترین حرف خدا با لب توست

از لب ســـرخ تــــو این قصـــــه شنیدن دارد...!



از خـــــوابِ چشمهای تو تا صبح می پَرَم - اصغر معاذی


از خـــــوابِ چشمهای تو تا صبح می پَرَم

ایــــن روزها هوای تــــو افتــــاده در سرم

 

هر سایه ای کـــه بگذرد از خلوتم...تویی

افتاده ای به جــــــان غـــــزل های آخرم

 

گاهی صــــدای روشنت از دور می وَزَد

گاهــی شبیه مـــــاه نشستــی برابرم

 

یا رو بـــه روی پنجـــــــره ام ایستاده ای

پاشیده عطـــــــر پیرهنت روی بستـــرم

 

گاهی میان چــــــادرِ گلـدارِ کودکی ت

باران گرفتــــه ای سرِ گلدانِ پـــرپــــرم

 

مثل "پری" در آینه ها حــرف می زنی

جز آه...هرچه گفته ای از یاد می برم

 

نزدیکِ صبـــــح، کُنـج اتاقـــم نشسته ای

لبخند می زنی و من از خواب می پرم...!