شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

محتشم کاشانی شعر کربلا


این زمین پربلا را نام دشت کربلاست

ای دل بی‌درد آه آسمان سوزت کجاست


این بیابان قتلگاه سید لب تشنه است

ای زبان وقت فغان وی دیده هنگام بکاست


این فضا دارد هنوز از آه مظلومان اثر

گر ز دود آه ما عالم سیه گردد رواست


این مکان بوده است روزی خیمه‌گاه اهل‌بیت

کز حباب اشگ ما امروز گردش خیمه‌هاست


کشتی عمر حسین اینجا به زاری گشته غرق

بحر اشگ ما درین غرقاب بی‌طوفان چراست


اینک قبهٔ پر نور کز نزدیک ودور

پرتو گیتی فروزش گمرهان را ره‌نماست


اینک حایر حضرت که در وی متصل

زایران را شهپر روحانیان در زیر پاست


اینک سدهٔ اقدس که از عز و شرف

قدسیان را ملجاء و کروبیان را ملتجاست


اینک مرقد انور که صندوق فلک

پیش او با صد هزاران در و گوهر بی‌بهاست


اینک تکیه‌گاه خسرو والا سریر

کاستان روب درش را عرش اعظم متکاست


اینک زیر گل سرو گلستان رسول

کز غم نخل بلندش قامت گردون دوتاست


اینک خفته در خون گلبن باغ بتول

کز شکست او چو گل پیراهن حور اقباست


این چراغ چشم ابرار است کز تیغ ستم

همچو شمعش با تن عریان سر از پیکر جداست


این سرور سینهٔ زهراست کز سم ستور

سینهٔ پر علمش از هر سو لگدکوب بلاست


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد