شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

محمدعلی سپانلو/ گل


و گل همان گل است


کسی که هدیه فرستاد همان مسافر نیست

مسافری که حوصله می کردی از حدیث سفرهایش

و با دهانش ، حلقه های نوازش

به انگشت التماس تو می بخشید

و گل همان گل است ، ولی این بار

رفیق بی فاصله ای هدیه می دهد

که سرگذشتش بی ماجراست

چراغ همسایه در آن طرف کوچه

به شیشه های تو چشمک زد

و تو همان تویی

فقط زمستان نیست

که در برودت آن فرصت مقایسه نداشته باشی

و هدیه را

بدون رقابت ، بدون سبقت ، بدون شک

بپذیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد