زیباومه آلود به رستوران آمداز دامن چتر بسته اشمی ریخت هنوز سایه های باران
یک طره خیس در کنار ابرویشانگار پرانتزی بدون جفت...بازوی مسافر را
با پنجه ای از هوا گرفتلبخندزنان به گردش رگبار...