ابری نیستبادی نیستمی نشینم لب حوضگردش ماهی ها روشنی من گل آبپاکی خوشه زیستمادرمریحان می چیندنان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تررستگاری نزدیک لای گلهای حیاطنور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزدنردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آردپشت لبخندی پنهان هر چیزروزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداستچیزهایی هستکه نمی دانممی دانم سبزه ای را بکنم خواهم مردمی روم بالا تا اوج من پر از بال و پرمراه می بینم در ظلمت من پر از فانوسممن پر از نورم و شنو پر از دار و درختپرم از راه از پل از رود از موجپرم از سایه برگی در آبچه درونم تنهاست