شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

ای آتش سودای تو خون کرده جگرها - خاقانی شروانی


ای آتش سودای تو خون کرده جگرها

بر باد شده در سر سودای تو سرها

در گلشن امید به شاخ شجر من

گلها نشکفند و برآمد نه ثمرها

ای در سر عشاق ز شور تو شغب‌ها

وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها

آلوده به خونابهٔ هجر تو روان‌ها

پالوده ز اندیشهٔ وصل تو جگرها

وی مهرهٔ امید مرا زخم زمانه

در ششدر عشق تو فرو بسته گذرها

کردم خطر و بر سر کوی تو گذشتم

بسیار کند عاشق ازین گونه خطرها

خاقانی از آنگه که خبر یافت ز عشقت

از بیخبری او به جهان رفت خبرها

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد