شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

ابر می بارد و من می شوم از یار جدا - امیرخسرو دهلوی


ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا  

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریه کنان ، ابر جدا ، یار جدا

سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
بلبل روی سیه مانده ز گلزار جدا

ای مرا در ته هر بند ز زلفت بندی
چه کنی بند ز بندم  همه یکبار جدا

دیده ام بهر تو خونبار شد ای مردم چشم

مردمی کن مشو از دیده خونبار جدا

نعمت دیده نخواهم که بماند پس از این
مانده چون دیده از آن نعمت دیدار جدا

می دهم جان ، مرو ازمن ،وگرت باور نیست

بیش از آن خواهی بستان و نگهدار جدا
حسن تو دیر نماند چو ز خسرو رفتی
گل بسی دیر نماند چو شد از خار جدا


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد