شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

حیرانی / سیروس اسدی


حیرانی در عمق چشمانم

ریشه
دوانده است،
هنگام که در خمودگی راز ناک
ابروانت!
به شیارهای عمیق

عمرم می اندیشم
آن هنگام که در هاله ای
از،
نجابت و شرم
چشم های نازنینت
خورشید گون می درخشند،
من با تمام وجودم،
اقرار می کنم،
که تو بی نهایت زیبایی،
فریبایی
ای طلسم شعر های
بی تار و پود من !
مقدّر است با تو زیبایی،

زیبایی،
چنان که با من
مقدّر است،
شکیبایی،
شکیبایی،
شکیبایی!
من امّا
...
دریغ مجنون نیستم

تا تو لیلایم باشی
شاید من
بیدی لرزان باشم
در دوسمت
جادّه ی چشمانت
و تو !
آن لطیفه ی بکری که،


« وقت » با حضورت در سماع
بی هوا،
می چرخد
من امّا،
هبوطی وا رونه ام

در آسمان چشمان تو ...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد