شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

همه روز را روزگارست نام - نظامی گنجوی


همه روز را روزگارست نام

یکی روز دانه‌ست و یک‌روز دام

 

به مور آن دهد کو بود مورخوار

دهد پیل را طعمهٔ پیل‌وار

 

همه کار شاهان شوریده آب

از اندازه نشناختن شد خراب

 

بزرگ اندک و خرد بسیار برد

شکوه بزرگان ازین گشت خرد

 

سخائی که بی‌دانش آید به جوش

ز طبل دریده برآرد خروش

 

مراتب نگهدار تا وقت کار

شمردن توانی یکی از هزار

 

جهاندار چون ابر و چون آفتاب

به اندازه بخشد هم آتش هم آب

 

به دریا رسد دُر فشاند ز دست

کند گردهٔ کوه را لعل بست

 

به حمدالله این شاه بسیار هوش

که نازش خرست و نوازش فروش

 

به اندازهٔ هر که را مایه‌ای

دها و دهش را دهد پایه‌ای

 

از آن شد براو آفرین جای گیر

که در آفرینش ندارد نظیر

 

سری دیدم از مغز پرداخته

بسی سر به ناپاکی انداخته

 

دری پر ز دعوی و خوانی تهی

همه لاغریهای بی فربهی

 

همین رشته را دیدم از لعل پر

ضمیری چو دریا و لفظی چو در

 

خریداری الحق چنین ارجمند

سخنهای من چون نباشد بلند



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد