شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

درشهر قدم می‌ زنم در شهر - طاهره صفارزاده


درشهر قدم می‌ زنم در شهر

قدم زدنی بی‌مقصد در پیش‌

قدم زدنی بی‌بازگشت در خیال‌

قبل از ساعت 4 بعدازظهر

بعد از ساعت 8 صبح‌

وقت مال من است‌

من وقت دارم برای دست‌های تنبل قلوه سنگ جمع کنم‌

و ماه را که سال‌ها

در صفحه‌ی دوّم کتاب جغرافی‌ام خفته است‌

به بیداری بازآورم‌

بیچاره معلّم ما گمان می‌کرد

اقیانوس‌ها و کوه‌هایند که میان مردم و سرزمین‌ها تفرقه‌

می‌اندازند

در راهروهای دراز همکارانم در جا زنان به هم می‌رسند

با آنها پنجره‌های بسته و هوای 20 تا 25 درجه را شریک بوده‌ام‌

همکارانم در جا زنان به هم می‌رسند و داوری می‌کنند

«او از این پس چطور زندگی خواهد کرد

بدون مرخصی سالانه‌

بدون قهوه‌ی ساعت ده صبح‌

بدون رئیس‌»

دارم به فصل‌ها برمی‌گردم‌

هنوز همان چهارتا هستند

علف‌ها هنوز از سبزینه‌شان می‌خورند

باد پر از گذر نیزه است‌

دیروز به سردردم قول داده بودم یکی دو تا آسپرین بخرم‌

هنوز وقت دارم‌

فردا بعدازظهر هم مال من است‌

سرشار از مکث‌های وقارآمیز شده‌ام‌

من که از رفتار تند گلوله‌ها نفرت دارم‌



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد