نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
که در باغی درختی مهربان را آلبالویش
کسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگر پیچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
غزلم درهای از نسترن و شببو هاست
مرتع درمنهها، دهکدهی آهوهاست
این طرف کوچهی بنبست نگاه آبیها
آن طرف کوچهی پیوند کمان ابروهاست
این خیابان بلندی که به پایین رفته
مال گیسوی به هم ریختهی هندوهاست
غزلم گردش کاشیست در اسلیمیها
غزلم تابش خورشید بر اسکیموهاست
باد میآید و انجیر مقدس مست از
روسریهای به رقص آمده در هوهو هاست
هرچه که بر سر من رفته از این قافیهها
از به رقص آمدن باد، میان موهاست
تلخ مردن وسط هالهای از ابر و عسل
سرنوشت همهی هستهی زردآلوهاست
کار سختی است ـ ببخشید - ولی میگویم ...
اینکه... بوسیدنتان... دغدغهی... کم روهاست
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد