شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

رباعی جلیل صفربیگی


مادر که کسی به فکر فردایش نیست

یک ذره امید توی رویایش نیست


هر روز نگاه می کنم جز زیلو

یک تکه بهشت زیر پاهایش نیست


با تو دل من پر از کبوتر شده است - جلیل صفربیگی


با تو دل من پر از کبوتر شده است

حال من و شعرهام بهتر شده است


حالا تو منی و من تو هستم با تو

تنهایی من چند برابر شده است


رباعی "مورچه کارگر" اثر "جلیل صفربیگی"


مانند همیشه چشم هایم به در است

بر سفره ی ما جگر نه ، خون جگر است

 

ته مانده ی سفره ی شما را آورد

آری ، پدرم  مورچه ی  کار گر  است 




 

"این سیب را چگونـــــه دهــــــانی نچیده است" اثر "جلیل صفربیکی"


این سیب را چگونـــــه دهــــــانی نچیده است

این سیب را که این همه سرخ و رسیده است

سیبی کــــــه عکس عادت و قانون جاذبه

سوی خودش تمام زمین را کشیده است

بی شک کلید روضه ی رضوان به دست اوست

آن باغبـــان کــــــه میوه چنین پروریــــده است

بازار سیب سخت کســـــــاد است حیرتا!

این سیب را خدا ز چه باغی خریده است


این کیست این که در تب سیبی چنین قشنگ

دست و دل از تمــــــام عـزیــــــزان بریده است

این مرد این که در پی یک میوه ی حلال

از عرش تا به فرش خدا را دویده است


آری منم که در تب سیبی چنین قشنگ

اینگونـــــه رنگ سبز سرودم پریده است.

 

جلیل صفربیگی/ چند تا نقطه؟


همین است دیگر!

تا می خواهی حرفت را بزنی،

ناگهان پرانتزی دهان باز می کند و

حرف هایت را می بلعد

بعد هم

تا می خواهی سر و ته شعرت را هم بیاوری

سر و کله ی چندتا نقطه پیدا می شود و ...

همیشه هم

علامت سؤالی پیدا می شود

که سرش را پایین بیندازد و

آخر شعرت بنشیند؟