شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

حسین پناهی/ مهتاب

سلام ! ای ماه کج تاب !
تابان،
بر ویرانه های سفید و سیاه زندگی ام !

گل نرگس !
آیا هرگز
کوکویی شام یازده سر عائله خواهد شد؟
چه فکر شترانه ی ابلهانه ای !
من هیچ ندارم، آقا !
هیچ...
جز چند دانه سیگار،
همین صفحه و
این قلم دشتی افکار ابلهان...

تکیه بده !
به شانه هایم تکیه بده و گریه کن !
من نیز این چنین خواهم کرد...

حسین پناهی/ شرم میکنم

شرم میکنم
با ترازوی کودک گرسنه
کنار خیابان سیری ام را وزن کنم!
ای کاش یک ماه نیز موظف بودیم  
از اذان صبح تا غروب آفتاب
فقرا را سیر کنیم
نه اینکه گرسنگی و تشنگی کشیده
تا فقط رنج آنهارا درک نماییم !
آری هزاران بار افسوس
که دیریست وا مانده ایم در ظاهر دین؛
روزه داران هیچگاه حال گرسنگان را درک نخواهند کرد
زیرا به افطار اطمینان دارند