شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

ساقیا بده جامی زان شراب روحانی


ساقیا بده جامی زان شراب روحانی

تا دمی بیاسایم زین حجاب ظلمانی

بهر امتحان ای دوست ، گر طلب کنی جان را
آن چنان برافشانم ، کز طلب خجل مانی

بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب ، عشوه های پنهانی

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی

ما ز دوست غیر از دوست ، مقصدی نمی خواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

رسم و عادت رندیست از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده ، می کند گریبانی

زاهدی به میخانه سرخ روی ز می دیدم
گفتمش مبارک باد بر تو این مسلمانی

زلف و کاکل او را چون به یاد می آرم
می نهم پریشانی بر سر پریشانی

خانه‌ی دل ما را از کرم ، عمارت کن
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی شاید

بر دل بهایی نه هر بلا که بتوانی