شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

زمینه سیاه / جمشید عزیزی


دیگر کار از شعر گذشته است

مرثیه باید خواند

و مرثیه می‌خواند ما را

و مرثیه تا کی؟

راستش همه چیز گل و بلبل نیست

از لوله تفنگ گل نمی‌روید

شوخی شوخی پرنده‌ها می‌خوانند

جدی جدی سوخاری می‌شوند

و سس بوی خون می‌دهد

 

حوصله شعر ندارم

آخر مهسا و نیکا و بکتاش آبتین

آخر جمعه شوم زاهدان

آخر فقر فساد گرانی

و هزاران آخر دیگر

شاعرانه نیستند

دیگر حوصله شعر ندارم.