شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

اگر نوبهاری ببینیم باز - اوحدی مراغه ای

اگر نوبهاری ببینیم باز

که بر سبزه زاری نشینیم باز

به شادی بسی می‌بنوشیم خوش

به مستی بسی گل بچینیم باز

سر از پوست چون گل برون آوریم

که چون غنچه در پوستینیم باز

زمستان هجران به پایان بریم

بهار وصالی ببینیم باز

چو دیوانگان رخ به عشق آوریم

پری چهره‌ای بر گزینیم باز

بگو محتسب را که: بر نام ما

قلم کش، که بی‌عقل و دینیم باز

نبودست ما را ز عشقی گزیر

برین بوده‌ایم و برینیم باز

که آن بی‌قرین را خبر می‌برد؟

که با درد عشقت قرینیم باز

بسی آفرین بر من و اوحدی

که نیکو حدیث آفرینیم باز

سلام علیک، ای نسیم صبا - اوحدی مراغه ای


سلام علیک، ای نسیم صبا

به لطف از کجا می‌رسی؟ مرحبا

نشانی ز بلقیس، اگر کرده‌ای

چو مرغ سلیمان گذر بر سبا

نسیمی بیاور ز پیراهنش

که شد پیرهن بر وجودم قبا

اگر یابم از بوی زلفش خبر

نیابد وجودم گزند از وبا

به نزدیک آن دلربا گفتنیست

که ما را کدر کرد سیل از ربا

ز دردش ببین این سرشک چو لعل

روانم برین روی چون کهربا

همین حاصلست اوحد رازی عشق

که خونم هدر کرد و مالم هبا