شعر و ادبیات فارسی
شعر و ادبیات فارسی

شعر و ادبیات فارسی

با آنکه دلم از غم عشقت خون است-رودکی


با آنکه دلم از غم عشقت خون است

شادی به غم توام ز غم افزونست

 

اندیشه کنم هر شب و گویم : یا رب

هجرانش چونین است ، وصالش چون است ؟



آن گرنج و آن شکر برداشت پاک - رودکی



آن گرنج و آن شکر برداشت پاک

وندر آن دستار آن زن بست خاک

باز کرد از خواب زن را نرم و خوش

گفت: دزدانند و آمد پای پش

آن زن از دکان فرود آمد چو باد

پس فلرزنگش به دست اندر نهاد

شوی بگشاد آن فلرزش، خاک دید

کرد زن را بانگ و گفتش: ای پلید



یکدمک با خود آ، ببین چه کسی - رودکی


یکدمک با خود آ، ببین چه کسی
از که دوری و با که هم نفسی

جور کم، به ز لطف کم باشد
که نمک بر جراحتم پاشد

جور کم، بوی لطف آید از از او
لطف کم، محض جور زاید از او

لطف دلدار اینقدر باید
که رقیبی از او به رشک آید



نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود - رودکی


نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود


وز غیر تو هر جا سخن آید به میان
خاطر به زار غم پراگنده شود